واژهشناسی تصوفتصوف یا عرفان اسلامی، در معنای معرفت کشفی و شهودی و علم حضوری به حق تعالی، و اتصاف به صفات خداوند، تخلّق به اخلاق الاهی و نیل به مقام قرب و فنا و بقا، ریشه در کتاب و سنت ، یعنی آیات الاهی و سیرۀ نبوی دارد. ۱ - ریشه دینی تصوفزندگی پیامبر اکرم (ص) پیش و پس از بعثت زاهدانه بود و اصحاب خاص آن حضرت بهویژه امیرالمؤمنین (ع) و اصحاب صُفّه، زاهدانه و عارفانه میزیستند. از اینرو، تصوف را میتوان حقیقت و باطن اسلام دانست که در بستر این دین شکل گرفت و در گذر تاریخ، همچون دیگر معارف اسلامی بالید و به دنبال فتوحاتِ اسلامی و تحولاتِ اجتماعی، بهتدریج، از اواخر سدۀ ۱ق و اوایل سدۀ ۲ق/ سدۀ ۸م، ظهور اجتماعی خاص، و شکل و صورت متمایزی یافت. به همین سبب، بسیاری از محققان، ظهورِ تاریخی ـ اجتماعی تصوف را در این دوره، یعنی در عهد حسن بصری (د ۱۱۰ق/ ۷۲۸م) و در بصره دانستهاند. ۲ - ریشه واژهبه هر حال، دربارۀ ریشه و معنای لغوی و اصطلاحی تصوف نظریات مختلفی ارائه شده است که به برخی از آنها اشاره میشود: چنانکه همایی اشاره کرده است، [۱]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۶۳-۶۵، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
دربارۀ اشتقاق واژۀ صوفی ۲۰ نظریه وجود دارد که همۀ آنها را بهطور کلی میتوان به دو دستۀ عمده تقسیم کرد:نخست دیدگاه کسانی چون ابوریحان بیرونی (د ح۴۴۰ق/۱۰۴۸م) و ابوالقاسم قشیری (د ۴۶۵ق/۱۰۷۳م) که برای آن اشتقاق عربی قائل نیستند، و دیگر نظریۀ بیشتر صوفیان و نویسندگانِ غیرصوفی که اصل آن را عربی دانستهاند. ۲.۱ - اشتقاق غیرعربیبیرونی در تحقیق ما للهند، ضمن ردّ اصلِ عربی واژۀ صوفی، آن را معرب واژۀ یونانیِ سوفیا یا سوفوس، به معنای حکمت دانسته، و دربارۀ وجه تسمیۀ آن گفته است که چون دیدگاهها و باورهای صوفیان شبیه حکمای یونان بود و همانند آنان اعتقاد داشتند که حق، تنها واحدِ اول و وجود حقیقی، مختص به علت اولی و مبدأ اول است و در مقابل، وجود ممکنات خیالی و ظلی است، بدین نام خوانده شدند. [۲]
بیرونی، ابوریحان، ج۱، ص۲۴-۲۵، تحقیق ماللهند، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۷ق/۱۹۵۸م.
اما این نظریه، چنانکه نولدکه و به تبع او دیگران اشاره کردهاند، از لحاظ وجه اشتقاق درست نمینماید؛ زیرا واژۀ سوفیا یا سوفوس یونانی به صورتِ «سوف»، یعنی حرف «سین» واردِ زبان عربی شده است. [۳]
مبارک، زکی، ج۱، ص۶۴-۶۵، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م.
[۴]
بدوی، عبدالرحمان، ج۱، ص۹-۱۱، تاریخ التصوف الاسلامی، کویت، ۱۹۷۸م.
[۵]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۶۵-۶۶، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
[۶]
غنی، قاسم، ج۱، ص۴۴-۴۵، تاریخ تصوف در اسلام، تهران، ۱۳۶۶ش.
قشیری نیز، ضمنِ نقل و ردّ ۴ نظریه، برای واژۀ صوفی اشتقاق عربی قائل نشده، و آن را به منزلۀ لقبی برای صوفیان شمرده است. [۷]
قشیری، عبدالکریم، ج۱، ص۱۲۶، رسالۀ قشیریه، قاهره، ۱۳۶۷ق.
۲.۲ - اشتقاق عربیاما موافقان نظریۀ اشتقاق عربی واژۀ صوفی، دیدگاههای مختلفی را بیان کردهاند که از آن میان به جز یک نظریه، بقیه یا از لحاظ وجه تسمیه، و یا از لحاظ موازین نقل و اشتقاق نادرست مینمایند. مهمترین این نظریات اینهاست: ۲.۲.۱ - صُفّهاشتقاق از صُفّه، به مناسبت مشابهت احوالِ صوفیان به اصحابِ صفه، که البته چنانکه برخی از صوفیه نیز اشاره کردهاند، با موازین اشتقاق لغوی موافق نیست، زیرا نسبت به صُفّه، صُفّی و صُفیّه میشود. [۸]
قشیری، عبدالکریم، ج۱، ص۱۲۶، رسالۀ قشیریه، قاهره، ۱۳۶۷ق.
[۹]
سهروردی، عمر، ج۱، ص۶۱، عوارف المعارف، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
با اینهمه، برخی دیگر از صوفیان و همچنین برخی از واژهشناسان معتقدند که یکی از دو «فاء» برای تخفیف تبدیل به واو گشته، و صُفیه، صوفیه شده است. [۱۰]
کلابادی، محمد، ج۱، ص۲۴-۲۵، التعرف لمذهب اهل التصوف، به کوشش عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقی سرور، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
[۱۱]
زمخشری، محمود، ج۱، ص۲۶۲، اساس البلاغة، به کوشش عبدالرحیم محمود، بیروت، دارالمعرفه.
[۱۲]
باخرزی، یحیی، ج۲، ص۱۵، اورادالاحباب و فصوص الآداب، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۸ش.
[۱۳]
تاج العروس، ذیل صوف.
۲.۲.۲ - صوفهاشتقاق از صوفه، لقب غوث بن مُرّ که در عهد جاهلیت خدمتگزار کعبه و رهبر حاجیان، و به گفتۀ ابن جوزی، اولین کسی بود که خود را وقف خداوند کرد و در بیت الله الحرام به این کار مشغول شد و پس از او فرزندان و نوادگانش ــ که به بنی صوفه شهرت یافتند ــ عهدهدار این امر شدند؛ بدین مناسبت، کسانی را که از دنیا بریدند و تنها به عبادت پرداختند، صوفی نامیدند. [۱۴]
ابن جوزی، عبدالرحمان، ج۱، ص۱۶۱، تلبیس ابلیس، قاهره، ۱۳۶۸ق.
[۱۵]
ابونعیم اصفهانی، احمد، ج۱، ص۱۷-۱۸، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۴۰۹ق.
[۱۶]
سمعانی، عبدالکریم، ج۳، ص۲۲۰، الانساب، به کوشش محمد احمد حلاق، بیروت، ۱۴۱۹ق/۱۹۹۹م.
[۱۸]
تاج العروس، ذیل صوف.
گروه دیگری به نام آل صوفان یا آل صفوان نیز اهل زهد و امساک بودند و به کعبه خدمت میکردند و به همین سبب، برخی واژۀ صوفی را مشتق از صوفان شمردهاند. [۲۱]
زمخشری، محمود، ج۱، ص۲۶۲، اساس البلاغة، به کوشش عبدالرحیم محمود، بیروت، دارالمعرفه.
[۲۲]
تاج العروس، ذیل صوف.
[۲۳]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۷۰، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
اشتقاق از «صوفة القفا» یا «صوفة الرقبه»، به معنای موهایِ آویخته در گودال پس گردن و در مجاز به معنای به قهر گرفتن که به گفتۀ ابونعیم، [۲۴]
ابونعیم اصفهانی، احمد، ج۱، ص۱۷-۱۸، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۴۰۹ق.
چون صوفیان مقهور قبضۀ الاهیاند، بدین نام خوانده شدهاند. [۲۵]
ابن جوزی، عبدالرحمان، ج۱، ص۱۶۳، تلبیس ابلیس، قاهره، ۱۳۶۸ق.
[۲۷]
زمخشری، محمود، ج۱، ص۲۶۲، اساس البلاغة، به کوشش عبدالرحیم محمود، بیروت، دارالمعرفه.
[۲۸]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۶۹، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
اشتقاق از صوفه، به معنی پُرز و پارۀ پشمی که صوفیان را به سبب تذلّل و تواضعشان، بدان منسوب ساختهاند. [۲۹]
سهروردی، عمر، ج۱، ص۶۱، عوارف المعارف، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
[۳۰]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۶۹-۷۰، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
اشتقاق از صوفه، به معنی افناء قبایل، یعنی گروه و جماعتی که از یک قبیله و نژاد نیستند و به شخص خاصی نسب نمیبرند؛ و از آنجا که صوفیان نیز از قبیله و طایفۀ خاصی نیستند، صوفی خوانده شدهاند. [۳۲]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۷۰، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
به هر حال، چنانکه همایی اشاره کرده است، [۳۳]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۷۰، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
اشتقاق واژۀ صوفی از صوفه به هر ۴ معنی، هرچند از لحاظ قواعد اشتقاق بلامانع است، اما از نظر معنی و وجه تسمیه صحیح نمینماید، زیرا اینگونه مناسبتها را که واژهشناسان پس از وقوع به آن قائل شدهاند، نمیتوان اساس تسمیه قرار داد.۲.۲.۳ - صوفانهاشتقاق از صوفانه، به معنی گیاه کوتاه و ناچیز که به مناسبت فروتنی و خاکساری صوفیان، و یا به سبب ارتزاق آنان از گیاهان (رزق طیب) دانستهاند. [۳۴]
ابونعیم اصفهانی، احمد، ج۱، ص۱۷-۱۸، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۴۰۹ق.
این نظریه نیز هم از لحاظ قواعد اشتقاق و هم از لحاظ وجه تسمیه نادرست است. [۳۵]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۷۴-۷۵، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
۲.۲.۴ - صفّاشتقاق از صفّ، زیرا صوفیان به سبب همتهای بلندشان و توجه قلبیشان به حق تعالی و آگاهیشان بر اسرار الاهی، در پیشگاه خداوند در صف اول قرار دارند [۳۶]
کلابادی، محمد، ج۱، ص۲۱، التعرف لمذهب اهل التصوف، به کوشش عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقی سرور، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
[۳۷]
سهروردی، عمر، ج۱، ص۶۱، عوارف المعارف، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
که البته این نظریه نیز از لحاظ وجه اشتقاق نادرست مینماید. [۳۸]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۷۵، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
۲.۲.۵ - صفااشتقاق از صفا، که خود دارای چند وجه اشتقاق و چند معناست: از «صُفوة» (صَفْوَة یا صِفْوة)، «صَفْو» و همچنین «صفی» که هر ۳ به معنی برگزیده است و گفتهاند که چون صوفیان برگزیدگان افراد بشرند، بدین نام خوانده شدهاند؛ از «صفا» به معنی سنگ سخت که گیاه از آن نمیروید، و به سبب اینکه صوفیان در ایمان به خداوند سخت و متصلباند، بدان منسوباند؛ و همچنین از «صفاء» که به معنی روشنایی و پاکیزگی است. [۳۹]
کلابادی، محمد، ج۱، ص۲۱، التعرف لمذهب اهل التصوف، به کوشش عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقی سرور، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
[۴۰]
مستملی بخاری، اسماعیل، ج۱، ص۱۲۱، شرح التعرف لمذهب التصوف، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۶۳ش.
[۴۱]
عبادی مروزی، منصور، ج۱، ص۲۳، صوفی نامه یا التصفیة فی احوال المتصوفة، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، ۱۳۶۸ش.
[۴۲]
هجویری، علی، ج۱، ص۳۴-۳۵، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش.
این اقوال نیز با قواعد اشتقاق مغایرت دارند. [۴۳]
ابن خلدون، عبدالرحمان، ج۳، ص۱۱۹۷، مقدمة، به کوشش علی عبدالواحد وافی، قاهره، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م.
[۴۴]
قشیری، عبدالکریم، ج۱، ص۱۲۶، رسالۀ قشیریه، قاهره، ۱۳۶۷ق.
[۴۵]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۷۱-۷۴، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
افزون بر این، همایی بر مبنای برخی شواهد، نظریۀ اشتقاق واژۀ صوفی از فعل ماضی مجهولِ «مُصافاة» (مصدر باب مفاعله) و همچنین اشتقاق آن از «صِفَة» را که در کتاب التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق به عنوان احتمالی ضعیف به آن اشاره شده، [۴۶]
مبارک، زکی، ج۱، ص۶۵، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م.
نقل، نقد و ردّ کرده است. [۴۷]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۷۴-۷۶، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
۲.۲.۶ - صوفاشتقاق از صوف، به معنی پشم که درستترین، مشهورترین و پرطرفدارترین نظریه است. بر این مبنا، واژۀ تصوف، مصدر باب تفعل از ریشۀ صوف، به معنی پشمینه پوشیدن، و صوفی به معنی پشمینهپوش است. این نظریه از طرفِ برخی از صوفیان و نویسندگان غیرصوفی و همچنین بیشتر محققان تأیید شده است. [۴۸]
سراج طوسی، عبدالله، ج۱، ص۲۰-۲۱، اللمع فی التصوف، به کوشش ر ا نیکلسن، لیدن، ۱۹۱۴م.
[۴۹]
کلابادی، محمد، ج۱، ص۲۱، التعرف لمذهب اهل التصوف، به کوشش عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقی سرور، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
[۵۰]
ابونعیم اصفهانی، احمد، ج۱، ص۱۷، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۴۰۹ق.
[۵۱]
ابونعیم اصفهانی، احمد، ج۱، ص۲۰، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۴۰۹ق.
[۵۲]
هجویری، علی، ج۱، ص۳۴، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش.
[۵۳]
عبادی مروزی، منصور، ج۱، ص۲۳، صوفی نامه یا التصفیة فی احوال المتصوفة، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، ۱۳۶۸ش.
[۵۴]
سهروردی، عمر، ج۱، ص۵۹-۶۰، عوارف المعارف، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
[۵۵]
سمعانی، عبدالکریم، ج۳، ص۲۲۰، الانساب، به کوشش محمد احمد حلاق، بیروت، ۱۴۱۹ق/۱۹۹۹م.
[۵۷]
ابن تیمیه، احمد، ج۱، ص۶-۷، التصوف، مجموع فتاوی، ریاض، ۱۴۱۲ق.
[۵۸]
ابن خلدون، عبدالرحمان، ج۳، ص۱۱۹۷، مقدمة، به کوشش علی عبدالواحد وافی، قاهره، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م.
[۵۹]
غیاثاللغات، غیاثالدین محمد رامپوری، ج۱، ص۲۱۰، به کوشش منصور ثروت، تهران، ۱۳۷۵ش.
[۶۰]
مبارک، زکی، ج۱، ص۵۲-۵۷، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م.
[۶۱]
بدوی، عبدالرحمان، ج۱، ص۵-۷، تاریخ التصوف الاسلامی، کویت، ۱۹۷۸م.
[۶۲]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۷۶-۸۲، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
[۶۳]
غنی، قاسم، ج۱، ص۴۴-۴۵، تاریخ تصوف در اسلام، تهران، ۱۳۶۶ش.
مؤلف اللمع فی التصوف، ضمن استناد به اصحاب حضرت عیسی (ع) که خداوند آنان را به علم یا عمل یا حالِ خاصی منسوب نساخت، بلکه به مناسبتِ لباس ظاهریشان آنان را «حواریون» خواند، گفته است که چون صوفیان نیز محدود به یک علم جدای از دیگر علوم، و متصف به یک حال و مقام جدای از دیگر احوال و مقامات نبودند، بلکه همواره، در گذشته و حال، معدن همۀ علوم و محل همۀ احوال پسندیده و اخلاق شریف به شمار آمدهاند، و در انتقال از حالی به حال دیگر همواره با خداوند و فزونطلب بودهاند، از میان دیگر اسمها و حالها محدود به یک اسم و حال نشدند، بلکه به ظاهر لباسشان نسبت یافتند. به گفتۀ وی، پشمینهپوشی، آیین انبیا و صدیقان، و نشان اولیا و اصفیا و «مساکین یا متنسّکین» بوده است. [۶۴]
سراج طوسی، عبدالله، ج۱، ص۲۰-۲۱، اللمع فی التصوف، به کوشش ر ا نیکلسن، لیدن، ۱۹۱۴م.
سهروردی نیز «صوف» را لباس انبیا میشمرد و میگوید که پیامبر اکرم (ص) و همچنین عیسی (ع) لباس پشمی میپوشیدند. نیز به نقل از حسن بصری میگوید که او ۷۰ تن از بدریان را که پشمینه میپوشیدند، درک کرده بود. [۶۵]
سهروردی، عمر، ج۱، ص۵۹، عوارف المعارف، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
با این همه، برخی اشتقاق از صوف به معنای پشم را خالی از اشکال ندانستهاند، زیرا به باور آنان در زبان عربی، یای نسبت در مورد انتساب به شکل و هیئت در جامه و لباس نظیر ندارد و به دور از فصاحت است. از اینرو، محتمل است که اصطلاح صوفی به معنی زاهدِ پشمینهپوش، از کلمات ساختۀ فارسیزبانان باشد که به زبان عربی وارد شده است. [۶۶]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۸۱، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
۳ - رواج واژهبه هر حال، واژۀ صوفی نخست با واژۀ زاهد، و سپس با واژۀ عارف مترادف شد و عبارت «لبس الصوف» در سدههای ۲ و ۳ق/۸ و ۹م به معنی زاهد شدن به کار رفت. [۶۷]
قشیری، عبدالکریم، ج۱، ص۷-۸، رسالۀ قشیریه، قاهره، ۱۳۶۷ق.
[۶۸]
غنی، قاسم، ج۱، ص۴۵-۴۶، تاریخ تصوف در اسلام، تهران، ۱۳۶۶ش.
[۶۹]
بدوی، عبدالرحمان، ج۱، ص۱۰-۱۱، تاریخ التصوف الاسلامی، کویت، ۱۹۷۸م.
ظاهراً نخستینبار جاحظ (د ۲۵۵ق/۸۶۹م) در کتاب البیان و التبیین واژههای صوفی و صوفیه را به معنای نساک و زهاد به کار برد. [۷۰]
جاحظ، عمرو، ج۱، ص۲۱۴، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م.
پس از آن، از سدۀ ۴ق/۱۰م به بعد، نویسندگان صوفی و غیرصوفی، نظریات متعدد و گوناگونی دربارۀ زمان رواج واژۀ صوفی و نخستین کسی که صوفی خوانده شد، بیان کردند. از جمله ابونصر سراج طوسی با استناد به کتاب تاریخ مکه، تألیف محمد بن اسحاق یسار، ضمن نقل حکایتی از آن کتاب گفته است کـه این واژه پیش از اسلام رواج داشته است و اهل فضل و صلاح بدان منسوب بودهاند. سراج [۷۱]
سراج طوسی، عبدالله، ج۱، ص۲۰-۲۱، اللمع فی التصوف، به کوشش ر ا نیکلسن، لیدن، ۱۹۱۴م.
همچنین با استناد به روایتـی از حسن بصری معتقـد است که واژۀ صوفی در عصر تابعین نیز شهرت و رواج داشته است (رجوع کنید به سهروردی، [۷۲]
سهروردی، عمر، ج۱، ص۵۹، عوارف المعارف، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
که رواج آن را در عصر پیامبر اکرم (ص) میداند).در حالـی که جاحظ از ابوهاشم صوفی، کِلاب بن جری، کُلَیب، هاشم اوقص و صالح بن عبدالجلیل به عنـوان صوفیه نام مـیبرد، [۷۳]
جاحظ، عمرو، ج۱، ص۲۱۴، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م.
ابن ندیم، جابر بن حیان (د ح۱۸۶ق/۸۰۲م) را معروف به «صوفی» میداند، [۷۴]
ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۴۲۰.
کندی در کتاب ولاة مصر از گروهی به نام صوفیه سخن به میان میآورد که در ۲۰۰ق/ ۸۱۶م در اسکندریه برای امر به معروف و نهی از منکر بر ضد سلطان شورش کردند، [۷۵]
کندی، محمد، ولاة مصر، ص ۱۸۶-۱۸۷، به کوشش حسین نصّار، بیروت، دارصادر.
خواجه عبدالله انصاری، ابوهاشم صوفی (د ۱۵۰ق) را نخستین صوفی میشمرد، [۷۶]
خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ج۱، ص۶، به کوشش محمد سرور مولایی، تهران، ۱۳۶۲ش.
و ابن تیمیه رواج لفظ صوفیه را از سدۀ ۳ق/۹م میداند. [۷۷]
ابن تیمیه، احمد، ج۱، ص۵، التصوف، مجموع فتاوی، ریاض، ۱۴۱۲ق.
ماسینیون بر آن باور است که پشمینهپوشی خاص راهبان مسیحی بوده است و صوفیان در سدۀ ۲ق/۸م این عادت را از آنان گرفتند. وی تاریخ پیدایش واژۀ صوفی را نیمۀ سدۀ ۲ق/۸م میداند و جابر بن حیان و ابوهاشم کوفی را نخستین کسانی میشمرد که صوفی خوانده شدند. از طرف دیگر، معتقد است که واژۀ صوفیه (جمع صوفی) در اواخر این سده (۱۹۹ق/۸۱۵م) در اسکندریه و همچنین در کوفه رواج یافت، زیرا عنوانِ صوفیه به گروهی از شیعیان کوفه که گرایشهای عرفانی داشتند و عبدک صوفی (د ۲۱۰ق/۸۲۵م) پیشوای آنان بود، نیز اطلاق میشد و شاید به همین سبب، برخی عبدک صوفی را نخستین کسی دانستهاند که صوفی خوانده شد. [۷۸]
بدوی، عبدالرحمان، ج۱، ص۱۱-۱۲، تاریخ التصوف الاسلامی، کویت، ۱۹۷۸م.
به این ترتیب، در یک جمعبندی کلی چنین به نظر میرسد که عنوان صوفی در نیمۀ سدۀ ۲ق، نخست بر صوفیان کوفه و بصره، و سپس بر همۀ صوفیان عراق، و پس از گذشت حدود دو سده، بر همۀ زاهدان و عارفان مسلمان اطلاق شد. [۷۹]
بدوی، عبدالرحمان، ج۱، ص۱۲، تاریخ التصوف الاسلامی، کویت، ۱۹۷۸م.
۴ - ماهیت و معنی اصطلاحی۴.۱ - تفاوت تعابیردربارۀ ماهیت و معنی اصطلاحی تصوف و صوفی تعاریف بسیار گوناگونی ارائه شده است، چندانکه جمعبندی آنها و ارائۀ تعریفی جامع و مانع دشوار مینماید. با این همه، چنانکه ابوسعید ابوالخیر و سهروردی اشاره کردهاند، تعاریف و الفاظ در اینباره گوناگون و بسیارند، اما معنا یکی است. [۸۰]
محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۹۶، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، ۱۳۶۶ش.
[۸۱]
محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۹۹، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، ۱۳۶۶ش.
[۸۲]
سهروردی، عمر، ج۱، ص۵۷، عوارف المعارف، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
باخرزی نیز اختلافِ اقوال مشایخ دربارۀ معنی تصوف را ناشی از اختلاف احوال آنان میداند و بر آن باور است که هر یک از آنان بر اساس حال خود، و به قدر مقام و فهم پرسنده به این موضوع پرداخته است. [۸۳]
باخرزی، یحیی، ج۲، ص۱۷، اورادالاحباب و فصوص الآداب، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۸ش.
محققان جدید نیز اختلاف در تعبیرات را ناشی از ۳ دلیل عمده دانستهاند: نخست آنکه هر تعریفی حاکی از مرتبه و درجۀ فهم گوینده است؛ دیگر آنکه به مراتب مختلف مقامات و احوال عرفانی بستگی دارد؛ و دیگر آنکه به جهات و جنبههای مختلف تصوف میپردازد. [۸۴]
همایی، جلالالدین، ج۱، ص۸۳، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
برای نمونه، جنید بغدادی (د ۲۹۷ق/۹۱۰م) در تعریف تصوف، به مقام فنا و بقا توجه میکند و تصوف را عاملی میداند که فرد را از خود میمیراند و به حق زنده میگرداند. [۸۵]
قشیری، عبدالکریم، ج۱، ص۱۲۶، رسالۀ قشیریه، قاهره، ۱۳۶۷ق.
[۸۶]
روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ج۱، ص۴۱۵-۴۱۶، به کوشش هانری کربن، تهران، ۱۳۴۴ش.
ابوالحسین نوری نیز تصوف را ترک همۀ نصیبهای نفس، برای نصیب حق میخواند و آن را نه از جملۀ رسوم و نه از جملۀ علوم، بلکه تخلق به اخلاق الله میشمرد. [۸۷]
سلمی، محمد، ج۱، ص۱۶۷، طبقات الصوفیة، به کوشش نورالدین شریبه، حلب، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
[۸۸]
عطار نیشابوری، فریدالدین، ج۱، ص۴۷۳-۴۷۴، تذکرةالاولیاء، به کوشش محمد استعلامی، تهران، ۱۳۴۶ش.
ابومحمد جریری نیز تصوف را نیکوخویی اختیار کردن و از خوی بد پرهیزیدن میداند و شبلی آن را نشستن با خداوند و عصمت از دیدن همۀ آفریدهها میخواند. [۸۹]
قشیری، عبدالکریم، ج۱، ص۱۲۷، رسالۀ قشیریه، قاهره، ۱۳۶۷ق.
ابوحفص حداد نیشابوری نیز تصوف را آداب میشمرد و ابوالقاسم نصرآبادی جنبۀ متابعت را در نظر میگیرد و تصوف را ملازمتِ کتاب و سنت، و ترک اهواء و بدعتها میداند [۹۰]
سلمی، محمد، ج۱، ص۱۱۹، طبقات الصوفیة، به کوشش نورالدین شریبه، حلب، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
[۹۱]
هجویری، علی، ج۱، ص۴۷، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش.
(برای دیگر نظریات، به این منابع رجوع کنید [۹۲]
خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ج۱، ص۲۶۴، به کوشش محمد سرور مولایی، تهران، ۱۳۶۲ش.
[۹۳]
خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ج۱، ص۳۵۵، به کوشش محمد سرور مولایی، تهران، ۱۳۶۲ش.
[۹۴]
خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ج۱، ص۴۸۵، به کوشش محمد سرور مولایی، تهران، ۱۳۶۲ش.
[۹۵]
خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ج۱، ص۵۳۸، به کوشش محمد سرور مولایی، تهران، ۱۳۶۲ش.
[۹۶]
عطار نیشابوری، فریدالدین، ج۱، ص۳۹۹، تذکرةالاولیاء، به کوشش محمد استعلامی، تهران، ۱۳۴۶ش.
[۹۷]
عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکرةالاولیاء، ج۱، ص۴۴۰-۴۴۱، جم، به کوشش محمد استعلامی، تهران، ۱۳۴۶ش.
[۹۸]
ابن عربی، محییالدین، ج۲، ص۲۶۶-۲۶۷، الفتوحات المکیة، بیروت، دارصادر.
[۹۹]
نسفی، عزیزالدین، ج۱، ص۱۲۰-۱۲۱، کشف الحقایق، به کوشش احمد مهدوی دامغانی، تهران، ۱۳۴۴ش.
[۱۰۰]
عبدالرزاق کاشی، شرح منازل السائرین، ج۱، ص۸۰، به کوشش محسن بیدارفر، قم، ۱۳۷۲ش.
[۱۰۱]
عبدالرزاق کاشی، شرح منازل السائرین، ج۱، ص۲۳۶، به کوشش محسن بیدارفر، قم، ۱۳۷۲ش.
[۱۰۲]
عبدالرزاق کاشی، شرح منازل السائرین، ج۱، ص۳۰۳، به کوشش محسن بیدارفر، قم، ۱۳۷۲ش.
[۱۰۳]
جرجانی، علی، ج۱، ص۵۲، التعریفات، قاهره، ۱۳۵۷ق/۱۹۳۸م.
[۱۰۴]
تهانوی، محمد اعلی، ج۱، ص۸۴۰-۸۴۳، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشپرنگر، کلکته، ۱۸۶۲م.
).از میان متأخران نیز سید حیدر آملی برای تصوف دو مرتبۀ ظاهر و باطن قائل میشود و ظاهرش را قطع علایق، چندان که بنده همه چیز را از خدای تعالی داند و هیچ چیز او را از خدای باز ندارد، و باطن آن را دوری از خلایق، و سرّ آن را تجرّد و تعلق آن را به عین حقیقت میشمارد. [۱۰۵]
آملی، حیدر، ج۱، ص۴۵، جامع الاسرار و منبع الانوار، به کوشش هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، تهران، ۱۳۶۸ش.
تعاریف یاد شده را شاید بتوان اینگونه خلاصه کرد که تصوف یا معرفت عرفانی، نور رحمت الاهی است که به قلب سالک پرتو میافکند و تمامی قوای انسانی را در اشعۀ نورانی خود محو و مستهلک میسازد. ۴.۲ - شهود حقاین معرفت تجربهای ناگهانی است که عقل در آن هیچ مداخلهای ندارد و شهود حق است در قلبی که به نور خداوند روشن شده است. معرفت عرفانی متضمن فناء انیت بنده و زدوده شدن صفاتِ بشری او و بقا به صفات الاهی است. ۴.۳ - صوفی و متصوف و مستصوفبرخی صوفیان میان صوفی و متصوف تمایز قائل شدهاند. از جمله حلاج بر آن باور است که صوفی کسی است که از حق به او اشاره میشود، در حالی که متصوف کسی است که به حق اشاره میکند. [۱۰۶]
بدوی، عبدالرحمان، ج۱، ص۱۴، تاریخ التصوف الاسلامی، کویت، ۱۹۷۸م.
[۱۰۷]
سرور، طه عبدالباقی، ج۱، ص۱۴۰، حلاج شهید تصوف اسلامی، ترجمۀ حسین درایه، تهران، ۱۳۷۳ش.
[۱۰۸]
جامی، عبدالرحمان، ج۱، ص۵-۶، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش.
هجویری نیز اهل کمال را صوفی، و متعلقان و طالبان ایشان را متصوف میداند. وی همچنین اهل تصوف را در ۳ گروه جای میدهد: صوفی، متصوف و مستصوف. صوفی از خود فانی و به حق باقی، و از قبضۀ طبایع رسته و به حقیقت حقایق پیوسته است، در حالی که متصوف میکوشد تا بدین مقام و مرتبه دست یابد و در این مسیر، از شیوۀ سلوک صوفیان پیروی میکند. اما مستصوف کسی است که به طمع دستیابی به مال و جاه و حظّ و دنیا خود را به ایشان همانند میکند، در حالی که هم از مقام صوفی و هم از مرتبۀ متصوف بیخبر است. به باور او، صوفی صاحب وصول، متصوف صاحب اصول و مستصوف صاحب فصول است. [۱۰۹]
هجویری، علی، ج۱، ص۴۰-۴۱، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش.
[۱۱۰]
تهانوی، محمد اعلی، ج۱، ص۸۳۹-۸۴۰، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشپرنگر، کلکته، ۱۸۶۲م.
برخی دیگر نیز میان تصوف و عرفان تمایز قائل شدهاند. به اعتقاد ایشان تصوف و عرفان، هرچند متقارب به نظر میرسند، اما در اصل با یکدیگر متمایزند. این دو اصطلاح بیانگر دو گونۀ دیندارانه زیستناند که بر اعراض از دنیا و ما سوی الله تأکید دارند، با این تفاوت که تصوف به جنبههای عملی سلوک نظر دارد و عرفان به جنبههای علمی آن. به بیان دیگر، تصوف ظهور اجتماعی و عملی عرفان است که به جنبههای ظاهری و آداب و آیینهای سیر و سلوک توجه دارد، و از سدۀ ۳ق/۹م به بعد نیز مترادف عرفان به کار رفته است. به علاوه از عصر حافظ به بعد، بهویژه در اواخر دورۀ صفویه، به سبب آنکه عدهای صوفینما (مستصوف) تنها به ظاهر تصوف، یعنی پشمینهپوشی اکتفا کردند و از معنا و حقیقت عرفان تهی شدند، تصوف بهتدریج معنی و مفهوم حقیقی خود را از دست داد، و واژۀ صوفی با معنایی منفی همراه شد و پس از آن، بهویژه در میان اهل سلوک در ایران، واژۀ عرفان به جای واژۀ تصوف به کار رفت. ۵ - فهرست منابع(۱) آملی، حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، به کوشش هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، تهران، ۱۳۶۸ش. (۲) ابن تیمیه، احمد، التصوف، مجموع فتاوی، ریاض، ۱۴۱۲ق. (۳) ابن جوزی، عبدالرحمان، تلبیس ابلیس، قاهره، ۱۳۶۸ق. (۴) ابن خلدون، عبدالرحمان، مقدمة، به کوشش علی عبدالواحد وافی، قاهره، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م. (۵) ابن عربی، محییالدین، الفتوحات المکیة، بیروت، دارصادر. (۶) ابن منظور، لسان. (۷) ابن ندیم، الفهرست. (۸) ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۴۰۹ق. (۹) باخرزی، یحیی، اورادالاحباب و فصوص الآداب، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۸ش. (۱۰) بدوی، عبدالرحمان، تاریخ التصوف الاسلامی، کویت، ۱۹۷۸م. (۱۱) بیرونی، ابوریحان، تحقیق ماللهند، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۷ق/۱۹۵۸م. (۱۲) تاج العروس. (۱۳) تهانوی، محمد اعلی، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشپرنگر، کلکته، ۱۸۶۲م. (۱۴) جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م. (۱۵) جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش. (۱۶) جرجانی، علی، التعریفات، قاهره، ۱۳۵۷ق/۱۹۳۸م. (۱۷) خلیل بن احمد فراهیدی، العین، به کوشش مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم، ۱۴۰۵ق. (۱۸) خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، به کوشش محمد سرور مولایی، تهران، ۱۳۶۲ش. (۱۹) روزبهان بقلی، شرح شطحیات، به کوشش هانری کربن، تهران، ۱۳۴۴ش. (۲۰) زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران، ۱۳۵۳ش. (۲۱) زمخشری، محمود، اساس البلاغة، به کوشش عبدالرحیم محمود، بیروت، دارالمعرفه. (۲۲) سراج طوسی، عبدالله، اللمع فی التصوف، به کوشش ر ا نیکلسن، لیدن، ۱۹۱۴م. (۲۳) سرور، طه عبدالباقی، حلاج شهید تصوف اسلامی، ترجمۀ حسین درایه، تهران، ۱۳۷۳ش. (۲۴) سلمی، محمد، طبقات الصوفیة، به کوشش نورالدین شریبه، حلب، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م. (۲۵) سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش محمد احمد حلاق، بیروت، ۱۴۱۹ق/۱۹۹۹م. (۲۶) سهروردی، عمر، عوارف المعارف، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م. (۲۷) عبادی مروزی، منصور، صوفی نامه یا التصفیة فی احوال المتصوفة، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، ۱۳۶۸ش. (۲۸) عبدالرزاق کاشی، شرح منازل السائرین، به کوشش محسن بیدارفر، قم، ۱۳۷۲ش. (۲۹) عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکرةالاولیاء، به کوشش محمد استعلامی، تهران، ۱۳۴۶ش. (۳۰) عفیفی، ابوالعلاء، مقدمه بر فی التصوف الاسلامی و تاریخه نیکلسن، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م. (۳۱) غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، تهران، ۱۳۶۶ش. (۳۲) غیاثاللغات، غیاثالدین محمد رامپوری، به کوشش منصور ثروت، تهران، ۱۳۷۵ش. (۳۳) قشیری، عبدالکریم، رسالۀ قشیریه، قاهره، ۱۳۶۷ق. (۳۴) کلابادی، محمد، التعرف لمذهب اهل التصوف، به کوشش عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقی سرور، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م. (۳۵) کندی، محمد، ولاة مصر، به کوشش حسین نصّار، بیروت، دارصادر. (۳۶) مبارک، زکی، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م. (۳۷) محمد بن منور، اسرار التوحید، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، ۱۳۶۶ش. (۳۸) مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۶۳ش. (۳۹) نسفی، عزیزالدین، کشف الحقایق، به کوشش احمد مهدوی دامغانی، تهران، ۱۳۴۴ش. (۴۰) هجویری، علی، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش. (۴۱) همایی، جلالالدین، مقدمه بر مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش. ۶ - پانویس
۷ - منبعدانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تصوف»، ج۱۵، ص۵۹۵۷. |